بدون عنوان
پارسا جون امیدوارم وقتی بزرگ شدی و مرد شدی وبلاگ پایدار باشه چون تمام خاطرات و شیطنتهایت را ببینی . پارسا ی عزیزم :خدا انشاالله همیشه محافظ و نگه دارت باشد ،تنقدر شیطون و بلا شده ای که نگــــــــــــو گاهی انقدر خوشحال میشوم وقتی شیطنتهایت را میبینم و گاهی عصبانی که به معروف کارد بزنی خونم در نمیاید ولی بسیار شیرین و دوست داشتنی هستی .انقدر که وقتی از بندر امدیم خاله (خاله مامان)هی زنگ میزد که عکسهایت را برایش بفرستم چون دلشون برات تنگ شده بود و وقتی از یزد امدیم عمه (عمه بابا) زنگ زد که دلمات برای پارسا تنگ شده .تو چه میکنی بادلهایشان عزیزه من وخاله ریحانه و مامان جونیتم که هی میزنگن که تو بری پیششون . میخوام کمی از شیطنتهای ...
نویسنده :
مامان و بابا
18:14